عروسی عمه
پسر عزیزم ما از 24 اسفند رفتیم شیراز همون پنج شنبه شب 24 اسفند حنابندون عمه عاطفه ات بود
توی راه نمی دونم بهت سرماخورد چی شد که شب موقع حنابندون تب کردی و بابا علیرضا بردت دکتر و حدود یه یکساعتی نبودید
26 هم عروسی عمه ات بود همش بهونه میگرفتی و فقط دوست داشتی بغل من باشی و بغل هیچکس دیگه هم نمیرفتی رو زمین هم که بودی می خواستی بری دم و دستگاه فیلمبردار را بیاری پایین ههههههههههههههههه
یا از رو زمین چیز میز بر داری بخوری کهمن از اینکارت اصلا خوشم نمیاد ونمی دونم چطوری ازسرت بندازم
یه کمم خوابیدی توعروسی
اینم یهنموره از عکسای عروسی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی