1
1
3 ماهگی
توی اردیبهشت رفتیم ارومیه 8روز اونجا بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت همه عاشقت شده بودن و خیلی دووست داشتن شعله خانم یکی دو بار بردت حموم باهات کلی بازی می کرد خلاصه دل همه را بردی عزیزم با اون چشای قشنگت و موهای فش فشت هههههههههههه البته به قول امیررضا (پسر عموی مامانی ) تو راه برگشت هم رفتیم خونه دوست مامان (خاله فریبا ) خونشون بناب بود یه دختر به اسم ایتک و یه پسر به اسم عارف داشت عارف که بهت می گفت داداشی اما ایتک راست میرفت چپ میومد می گفت من عاشق عرشیا شدم هههههههههههه البته ایتک 5 سالش بود خیلی دخمل ناز نازی بود ازاونجا هم اومدیم یه روز کرج خونه مامان پوران موندیم بعدش اومدیم اراک ...
نویسنده :
مامان سولی
2:16
مسافرت
توی خرداد رفتیم اردبیل برای اینکه مامان بزرگ و بابابزرگ من حالشون خوب نبود و رفتیم که اونا رو ببینیم توی برگشت هم رفتیم شمال پیش خاله زهرا و عمومیثم و مهراد دو روز موندیم و برگشتیم خیلی هوا گرم و شرجی بود نتونستیم دووم بیاریم ههههههههههههههههه
نویسنده :
مامان سولی
2:15
عید 91
مامان جونم این اولین عید تو هست و با وجود تو هر روزمون قشنگتر از روز قبلمون شده امسال عید اومدیم شیراز و کنار عمو وعمه و مادر بزرگ و پدر بزرگ سال را تحویل کردیم چون بابا علیرضا مرخصیش تا 4 فروردین بود دوباره برگشتیم اراک و 8 عید هم مامان پوران اینا اومدن اراک پیشمون و دو روز موندن و رفتن ...
نویسنده :
مامان سولی
1:48
جشن شب هفت
پسر عزیزم سه شنبه شب 11 بهمن 1390 توی سفره خانه سنتی پارسیان تو خیابان ازادگان کرج مراسم شب هفت برات گرفتیم و بابا کریم اذان در گوشت خوند و اسمت را عرشیا گذاشت البته ما قبلا بهش گفته بودیم اسمت را می خوایم عرشیا بذاریم هههههههههههه ...
نویسنده :
مامان سولی
15:22